۱۳۸۷ فروردین ۹, جمعه

تيغه


گفتم بذار واسه بعد.

گفتي نه! اگه الان نكُشيش، قرمز ميشه.

ولي نمي دونستي كه همين الانش به رنگ شراب درومده،

سرخ سرخ.

گفتم قرارمون اين نبود!

گفتي من كه قراردادي امضا نكردم.

بدون اينكه خودتو تو آينه ببيني كه داري بي رنگ مي شي؛

اونقدر بيرنگ كه ديگه نمي بينمت.

حالا همه ي زندگيمو پوشوندي؛ چون نمي بينمت، احساس مي كنم همه جا هستي.

مثل بقيه ي ارواح و اجنه.


(بابت عكس عذر مي خوام)


۱۳۸۶ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

اما من مرده ام...


روزي ديگر شايد، اشك ريختم؛

روزي ديگر شايد، بهار را خنديدم؛

روزي ديگر شايد، قافيه را دزديدم؛

روزي ديگر شايد، دستهايت را در آغوش گرفتم؛

روزي ديگر شايد، گونه هايت را بوسيدم؛

روزي ديگر شايد، دوباره عاشق شدم؛

روزي ديگر شايد...

۱۳۸۶ اسفند ۲۳, پنجشنبه

شروع!




هر چند به پايان رسيده ام.
اما شروع مي كنم:
"به نام او كه اين حجم سنگين را بر دوش ما نهاد"