۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

سلام دوستان من برگشتم!

سلام دوستان من برگشتم!
راستش 2هفته ای میشه که برگشتم ولی هر چی به این مخم که چیزی به از کار افتادنش نمونده فشار آوردم نتونستم مطلبی رو روی کاغذ بیارم.
اما امروز با دیدن این همه لطف دوستان واقعا خجالت زده شدم و این شد که به این مطلب بسنده کردم.
همه بهم می گن که خیلی خوشتیپ شدی با این سر تاس و این عینک دودی و این پیرهن سفید اندامی. من که می دونم یه سرطانی که به خاطر مصرف بیش از حد داروهای فوث شیمیایی شکمش بالا اومده و مجبور شده سرشو از ته بتراشه اصلا قیافه ی جذابی نداره ، ولی چون نمی خوام مثل اونای دیگه که به مرگ نزدیک شدن و بد خلقی میکنن اعصاب خونوادمو که بیش از حد با من مهربون شدن و دوستام که هر روز میان و من بیرون میبرن به هم بریزم، سعی می کنم چهره ی خندانی داشته باشم، ولی کی از درون خبر داره!
می گن خوب میشی و سرطان خوش خیم بوده! ولی راستش این روزا خودمو خیلی به مرگ نزدیک می بینم و راستش اصلا ازش ترسی ندارم، این روزا روزای خوبی دارم، آخه از این طرف این همه محبت و از طرف دیگه خیلی به خدا نزدیک شدم، خیلی!
از همه ی دوستای خیلی خوبم که باهام همدردی کردن واقعا ممنونم و نمی دونم چه جوری ازتون تشکر کنم و از همه به خاطر نگرانی که واسشون درست کردم و همچنین نتونستم مطالب قشنگتونو بخونم عذر می خوام.
نمی دونم کی دوباره مطلب بدم ولی اگه اتفاقی توی زندگیم رخ داد یا خودم یا دوست عزیزم بهتون خبر می ده.
یا حق

۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

دعا كنيد

نويسنده اين وبلاگ هم اكنون در بخش بيماران سرطاني يكي از كلينيك هاي تهران بستري است
فقط دعاي شما را مي خواهد
حتما دوستان خوبي هستيد كه با اين حالش از من خواسته اين مطلب را در وبلاگش بكذارم
دعا كنيد
اگه كامنتتان دير تائيد شد ببخشيد

۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه

وقتي گند زدي، گند زدي!

زدي تو سرش و گفتي:
ديوونه! من و تو آش كشك خاله ايم!
حالا آش ريخته،
مثل اينكه همه جا رو گند برداشته!
مي خواي چي كار كني؟

۱۳۸۷ فروردین ۹, جمعه

تيغه


گفتم بذار واسه بعد.

گفتي نه! اگه الان نكُشيش، قرمز ميشه.

ولي نمي دونستي كه همين الانش به رنگ شراب درومده،

سرخ سرخ.

گفتم قرارمون اين نبود!

گفتي من كه قراردادي امضا نكردم.

بدون اينكه خودتو تو آينه ببيني كه داري بي رنگ مي شي؛

اونقدر بيرنگ كه ديگه نمي بينمت.

حالا همه ي زندگيمو پوشوندي؛ چون نمي بينمت، احساس مي كنم همه جا هستي.

مثل بقيه ي ارواح و اجنه.


(بابت عكس عذر مي خوام)


۱۳۸۶ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

اما من مرده ام...


روزي ديگر شايد، اشك ريختم؛

روزي ديگر شايد، بهار را خنديدم؛

روزي ديگر شايد، قافيه را دزديدم؛

روزي ديگر شايد، دستهايت را در آغوش گرفتم؛

روزي ديگر شايد، گونه هايت را بوسيدم؛

روزي ديگر شايد، دوباره عاشق شدم؛

روزي ديگر شايد...

۱۳۸۶ اسفند ۲۳, پنجشنبه

شروع!




هر چند به پايان رسيده ام.
اما شروع مي كنم:
"به نام او كه اين حجم سنگين را بر دوش ما نهاد"