زدي تو سرش و گفتي:
ديوونه! من و تو آش كشك خاله ايم!
حالا آش ريخته،
مثل اينكه همه جا رو گند برداشته!
مي خواي چي كار كني؟
۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
من مي نويسم! نه از براي ديگران، بلكه براي خود مي نويسم. شايد كسي نخواند، و شايد بخواند و نداند! اما مي نويسم. اين منم كه سخن مي گويم، از نهاد آدميان.از دردهاي قرون و اعصار، در حالي كه به انتظار مرگي آرام نشسته ام... ( لطفا ةنگام نظر دادن، حتما آدرس وبلاگتونو واسه بازبيني بذاريد. ممنون!)
۸ نظر:
درود
واقعا چه شرایط سختی می شه . این جور مواقع چه باید کرد؟؟؟؟؟؟
امیدوارم واسه کسی اتفاق نیفته.
من خودم پروانه ام چشم انتظار شمع خویش...
تا بسوزد بال این حسرت به دل پروانه را..
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه
با غزلی از شهریار آپ هستم
از حضورتون خوشحال میشم
موفق و پیروز در پناه خدا باشید
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت
سلام...
بله تایپش درسته..
یک بیت از مولانا هست...
چی بگم ؟
اونقدر سر در گمم که نمیدونم چکار کنم
بعد که آروم شدم براتون نظر میدم
فعلا
بنداز گردن یکی دیگه!
salam nemidoonam vaghean chi begam... dooraz joonet mese olagh too gel moondam...va nemidoonam chi bayad begam...omidvaram agar moshkeli hast zood bartaraf beshe...
اخرین برگ سفر نامه باران این است
که زمین چرکین است
ارسال یک نظر